گفـت پروانه سحـرگاه به شـمع
کار من سوخـتـن و ساخـتن است
داغ عشقـت پر و بالـم سـوزاند
سـینه ام جای غم انـدوخـتن است
باختم در ره عشقت همه چـیز
کـار عشـّاق چـرا باختـن اســت؟
گفتش ای دوست مسوزان جگرم
شمع خود سوخته بی کفن اســت
پـروبـال تـو اگر سـوخـت دمـی
سوختن تا به سحر کار من اسـت
تو شدی غافل و پرهایت سوخت
آتش و سوختنم، خواستن اســت
مـن ز هـجـران تو کامل سـوزم
خوش بر آن بلبل وصل چمن است
تو بـترسـی که بسـوزد پر و بال
شـمـع با شعـله در آمـیخـتن اسـت
کــار عشـاق در آخـر ره عشـق
عشق از همچو من آموختن است
عاشـق سـوخـته تـنها هــنرش
جامه از گریه به تن دوختن اسـت
تو شبی سوخت اگر بال و پرت
کـارم از روز ازل سوخـتـن اسـت
آنچـه آموختم از مـکتـب عـشق
بی صدا اشک به تن ریخـتن اسـت
شعـله گر بـر سـر من مـی بیـنی
آتش از سینه بر افروخــتن اسـت